نوع مقاله : علمی-پژوهشی
نویسندگان
1 عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی البرز
2 عضو هیات علمی گروه معارف دانشگاه علوم پزشکی البرز
چکیده
ولایت سیاسی اجتماعی اهل بیت علیهم السلام، از حقوق مسلّم و موضوعه از جانب خدای سبحان است که مورد تأکید قرآن کریم و خود اهل بیت علیهمالسلام منجمله نهجالبلاغه بوده است. بهرغم اهمیت و کیفیت شرح ابنابیالحدید بر نهجالبلاغه، وی در مواردی از شرح خود، راه خلاف انصاف را پیموده و فرمایشات حضرت را بر مبنای اصول اعتقادی و فقهی خود شرح کرده است. در این مقاله پس از ارائهی امور مقدماتی و نیز مبانی نظری و کلیات، به تبیین مسألهی ولایت سیاسی اجتماعی امیرالمؤمنین علیهالسلام از دیدگاه ابن ابیالحدید میپردازیم. در این میان، شروحی که وی در مورد فرمایشات امیرالمؤمنین علیهالسلام در باب احقّیت حضرت در مسألهی ولایت ارائه داده و نیز تفکیکی که بین افضلیت و خلافت میکند و دیگر موارد مربوطه بررسی میشود. سپس نقدهایی که به ابن ابیالحدید در مورد شروحش وارد شده را ایراد میکنیم. یافتهی تحقیق حاضر، قضاوت غیرمنصفانهی ابنابیالحدید در مسألهی ولایت سیاسی اجتماعی امیرالمؤمنین علیهالسلام، ناظر به فرمایشات حضرت در نهجالبلاغه است. او در این زمینه با اصرار بر پیشفرضهای برخاسته از عقاید و فقه درون مذهبی خود، چشم بر حقیقت بسته است. هدف از این مقاله تبیین شروح ابنابیالحدید ذیل فرمایشات حضرت امیر علیهالسلام در مسألهی ولایت سیاسی اجتماعی اهل بیت علیهم السلام و سپس نقد این دیدگاهها و شروح اوست. روش این اثر بنیادین، تحلیل و نقد بر مبنای اسناد است که با مراجعه به کتب کتابخانه، سایتهای معتبر و نرمافزارهای مرتبط صورت میپذیرد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Critique of Ibn Abi al-Hadid's views and explanations on the issue of "Ahl al-Bayt (as) socio-political guardianship" in Nahj al-Balaghah
نویسندگان [English]
- Ali Almasi 1
- Rahmatollah Joghatiyi Sabzwari 2
- Ali Asghar Mir Khalili 1
1 Alborz Medicine Faculty Number
2 faculty number of Alborz university
چکیده [English]
The socio-political guardianship of the Ahl al-Bayt (as) is an inalienable right from God Almighty, which has been emphasized by the Holy Quran and the Ahl al-Bayt (as) itself, including the Nahj al-Balaghah. Despite the specificity and quality of Ibn Abi al-Hadid's commentary on Nahj al-Balabagh, in some cases of his commentary and interpratation, he has followed the path of injustice and has explained the orders of the Imam based on his doctrinal and jurisprudential principles. In this article, after providing basic services as well as theoretical and general principles, to explain the issue of a socio-political province of Amir al-Mo'menin against Islam has been made from the perspective of Ibn Abi al-Hadid. In the meantime, he explains the explanations that he gave about the order of the Commander of the Faithful (pbuh) regarding the rightfulness of the Imam in the matter of a province, as well as the distinction between superiority and the caliphate and other related matters. Then let us use the criticisms leveled at Ibn Abi al-Hadid about his explanations. The findings of the present study are the unfair judgment of Ibn Abi al-Hadid on the issue of the socio-political governorship of the Amir al-Mu'minin (as), which refers to the orders of the Imam in Nahj al-Balaghah. In this regard, he has turned a blind eye to the truth by insisting on the presuppositions arising from his beliefs and jurisprudence within his denomination. The purpose of this article is to explain the interpretations of Ibn Abi al-Hadid following the orders of Hazrat Amir (as) on the issue of the socio-political guardianship of the Ahl al-Bayt (as) and then to critique his interpretations. The method of this basic work is analysis and critique based on documents, which is done by referring to library books, reputable sites and related software.
کلیدواژهها [English]
- Socio-Political Guardianship
- Government
- Ahl al-Bayt (as)
- Ibn Abi al-Hadid
یکی از مهمترین بیانات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، اشاره به مسأله «ولایت اهل بیت علیهمالسلام و حاکمیت سیاسی و اجتماعی ایشان» است. این مسأله در جایجای نهجالبلاغه به چشم می خورد و حضرت علیه السلام به بهانههای مختلف آن را در دوران حیات سیاسی و اجتماعی خود بیان کرده است. البته طبیعی است که بیانات آن حضرت در این باب، منحصر به زمان حاکمیت رسمی ایشان طی حدوداً پنج سال پایانی زندگیشان نباشید، اما بیشتر بیانات وی در این مدت بوده است؛ زیرا صلاح امت اسلامی در این بود که چنین مطالبی کمتر بیان شود تا انشقاق و اختلاف در میان امت اسلامی پدیدار نگردد. با اینحال، در مواردی مشاهده میشود ایشان در این زمینه دست به روشنگریهایی زدهاند؛ تا حق در میان آراء باطل به فراموشی سپرده نشود و حقیقت امر در طول تاریخ برای کسانی که در جستجوی آن هستند، نامعلوم نماند.
در این راستا لازم است نگاه نهجالبلاغه در ولایت و حاکمیت سیاسی و اجتماعی اهل بیت علیهمالسلام مورد واکاوی قرار گیرد. با توجه به صعوبت برخی از فرمایشات حضرت، مراجعه به شروح نهجالبلاغه برای فهم آن، ضروری مینماید. یکی از شروح ارزشمند نهجالبلاغه شرح ابنابیالحدید است که هم به خوبی معنای لغات را بیان کرده و هم شأن نزول و ماجرایی که به دلیل آن، حضرت سلام الله علیه، خطبه با نامه یا حکمتی را ایراد کرده است، تبیین میکند.
باتوجه به اینکه ابنابیالحدید، در اصول، معتزلی و در فروع، حنفی است (www.wikishia.net، مدخل ابنابیالحدید) در مواردی، شرحی منطبق با پیشفرضهای ذهنی خود ارائه کرده که با آموزههای امامیه همخوان نیست و مورد نقد است. گاه این شروح به شکلی غیرمنصفانه روی داده است، بهطوری که موجب نادیده گرفتن حق حضرت امیر سلام الله علیه در مسأله ولایت و خلافت وی و فرزندانش شده است. بدین جهت در این مقاله به تبیین شروحی از این قبیل میپردازیم و سپس آن را بررسی و نقد خواهیم کرد.
2. پیشینۀ تحقیق
تاکنون کتبی در رد این شرح نوشته شده است. نقدها، منحصر به شیعه نیست، بلکه اهل سنت و دیگر فرق نیز بر آن ردیه زدهاند و غالباً با نگاهی کلامی، دیدگاههای وی را نقد کردهاند. نک: (نادم، 1391، 239) در این زمینه به صورت عام و کلی چند کتاب به نگارش در آمده است که عبارتند از: 1. کتاب «جانشینان پیامبر در پرتو شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید»، اثر سید علیرضا واسعی که توسط نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در سال 1388 منتشر شده است. این کتاب در شش فصل، وقایع ارتحال رسول خدا صلی الله علیه و آله تا دوران امامت امام حسن مجتبی علیهالسلام را بر اساس شرح نهجالبلاغه، مورد بررسی قرار داده است. 2. «تجلی امامت در نهجالبلاغه» نوشتهی علاءالدین حجازی که بنیاد پژوهشهای اسلامی مشهد آن را در سال 1372 منتشر کرده است. مطالبی همچون ضرورت شناخت امام، نشانه ها و ویژگیهای امام، سیمای امام در نهج البلاغه، سیمای محمد و خاندان او در نهج البلاغه، مقام اهل بیت پیامبر علیهمالسلام در کلام امام علی علیه السلام، ویژگیهای رهبر در کلام امام، امام حق در نهج البلاغه و ... در کتاب مطرح شده است. 3. کتاب «حاکمیت و حکمرانی در نهجالبلاغه» به خامهی محمدمهدی باباپور توسط انتشارات جامعهالمصطفای قم در سال 1392 منتشر شده که مبانی، ارزشها و ساختار حکومت از منظر حضرت امیر علیه السلام مورد بررسی قرار گرفته است. 4. کتاب «امامت از دیدگاه نهجالبلاغه» به قلم مرحوم عمید زنجانی در سال 1379 توسط بنیاد نهجالبلاغه در تهران منتشر شده است که در آن طرح کلی امامت ازنظر اعتقادی و فرهنگی با نگاهی به آموزه های علوی سلام الله علیه مطرح شده است.
همچنین پایان نامه هایی مرتبط با موضوع مقاله دفاع شده که به شرح ذیل است: 1. «امامت در عینیت جامعه از دیدگاه نهجالبلاغه» نگاشتهی محبوبه بنی اسد، با راهنمایی محمدعلی مهدوی راد در دانشکده علوم حدیث در سال 1391 در مقطع ارشد، 2. «امامت و خلافت از منظر نهجالبلاغه با تأکید بر نقد شبهات» به قلم معصومه دولت آبادی با راهنمایی فتح الله نجارزادگان در دانشگاه معارف اسلامی قم در مقطع ارشد در سال 1391، 3. «وصایت و خلافت امیرالمومنین علیهالسلام از دیدگاه ایشان و نقد آرای ابنابی الحدید» نگاشتهی زهره پاکروان با راهنمایی سید مهدی مرتضوی در مؤسسه آموزش عالی غیردولتی و غیرانتفاعی دارالقران الکریم اصفهان در مقطع ارشد. این پایان نامه را میتوان نزدیکترین اثر به مقالهی حاضر دانست.
شایان ذکر است مقالاتی نزدیک به موضوع بحث، به رشته تحریر در آمده که برخی از آنها عبارتند از: 1. «سیره در نهجالبلاغه، اهل بیت و خلافت» در چندین شماره، به قلم شهید مطهری در نشریهی درسهایی از مکتب اسلام در سال 1350، 2. «اهل بیت در نهجالبلاغه» نویسنده طیبه بلوری، در نشریه پژوهشهای نهجالبلاغه، شهریور 1385 شماره 25 و 26، «تجلی مرتبت اهل بیت علیهمالسلام در قرآن در آیینهی نهجالبلاغه» نوشتهی حامد پوررستمی نشریهی مطالعات تفسیری، سال 1398 شماره 2.
تمایز اصلی این مقاله با دیگر نوشتههای علمی، تمرکزش بر نقد دیدگاهها و شروح ابنابیالحدید در مسألهی ولایت اهلبیت علیهمالسلام است که به جز یک پایان نامه در دیگر آثار مورد بررسی قرار نگرفته است. همچنین تمایز دیگر این مقاله، بررسی ولایت سیاسی اجتماعی اهلبیت علیهمالسلام است؛ چه اینکه در دیگر آثار، مواردی دیگر مانند امامت و وصایت و خلافت و ... تحلیل شده است.
3. گفتار اول: مفاهیم و مبانی نظری
1.3 حکومت
حکومت در فارسی به معنای حکم دادن، فرمان دادن و فرمان روایی است. (معین، محمد: www.vajehyab.com مدخل حکومت) در عربی از ریشه «ح. ک. م» در اصل به معنای منع و باز داشتن است و به این منظور به حکومت، حکومت گفته میشود که فرد را از خلاف دستور و امر خود باز میدارد. (الفیومی، احمد ابن علی، 1401ق: 178) حاکم و والی در اینجا کسی است که حق امر و ولایت بر دیگر افراد داشته باشد.
2.3 ولایت
کلمه «ولایت» از ریشه (ولی) است. «ولی» به معنای قرب و نزدیکی (ابن منظور ، محمد بن مکرم، 1408ق: 411) است و «ولایت» به کسر واو ، مصدر «والی» به معنای امارت و سلطنت است؛ اما فتح واو مصدر «ولّی» ضد «عدوّ» و به معنای محبّ و دوست است. (همان) واژه «ولایت» از واژگان پر تکرار و کانونی قرآنی است که به همراه مشتقاتش در کلام الهی 231 مرتبه در 55 سوره آمدهاست. «ولایت» از ریشهی «ولی» در صورتهای گوناگونی در قرآن آمدهاست. ماده «ولی» بر وزن فلس به معنای « قرب و نزدیکی» (جوهری، اسماعیل بن حماد، 1376: 2529) است. طریحی «ولایت» را به محب اهل بیت علیهم السلام و تبعیت و تأسی به آنها در اعمال و اخلاق معنا کردهاست . بنابراین «ولی» به معنای نزدیکی و تبعیت از کسی است که ولایت او را پذیرفتهایم. (طریحی، فخرالدین بن محمد، 1375: 455)
3.3 ابنابیالحدید و شرحش بر نهجالبلاغه
عزالدین عبدالحمید بن هبهالله، معروف به ابن ابی الحدید یکی از شارحان مهم نهجالبلاغه در قرن شش و هفت هجری است. (غلامعلی احمد، 1389: 114) شرح وی بر نهجالبلاغه، مفصل و طولانی است و اگر چه در چاپهای مختلفی که در سال های اخیر از این کتاب انجام شده است، تفاوت مجلدات به چشم میخورد، اما به طور تقریبی می توان مجلدات شرح وی را حدود بیست جلد دانست که در نوع خود، کم نظیر است. ابنابیالحدید یکی از علمای اهل سنت است. همانطور که اشاره شد، وی معتزلی و در عین حال حنفی است.
4. گفتار دوم: تبیین مسألۀ «ولایت سیاسی اجتماعی امیرالمؤمنین علیهالسلام» در شرح ابنابیالحدید
1.4 احقّیت و اولویت اهل بیت علیهم السلام نسبت به مسألۀ خلافت
حضرت امیر علیه السلام در موارد متعددی از نهجالبلاغه، به حق وِلایت و حاکمیت سیاسی اجتماعی خود و دیگر اهلالبیت علیهمالسلام اشاره دارد. به عنوان مثال، حضرت در خطبه 154 به بیان برخی از شروط والیان پس از پیامبر صلی اللهعلیه و آله میپردازد و در طرف مقابل کسانی که دارای این شرایط نباشند را غاصب و سارق منصب حاکمیت سیاسی اجتماعی برمیشمارد. در آنجا اشاره به این می کند که امام و والی، به مردم راست بگوید و راه خرد را بپیماید و از فرزندان آخرت باشد که از آنجا آمده و بدانجا خواهد رفت. ولی عدهای پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، در دریای فتنهها فرو رفتند و بدعت را پذیرفتند. سنتهای پسندیده را ترک کردند. مؤمنان کنارهگیری کردند و به جای آن، گمراهان و دروغگویان، به سخن آمدند. نک: ( نهج البلاغه، خطبه 154)
اینجاست که حضرت به بیان حق خود و اهلبیت علیهمالسلام عصمت میپردازد و ولایت را حق خود میداند. البته او منشأ حقانیت را امری تکوینی میداند؛ زیرا کسی حق حکمرانی بر دیگران را دارد که خدای متعال او را انتخاب کرده و واسطهی فیض قرار داده است. حضرت چنین ادامه میدهد: «لا تؤتی البیوت إلا من أبوابها. فمن أتاها من غیر أبوابها، سمی سارقاً.» (همان) حضرت در اینجا با تلمیح از آیهی شریفهی «وأتوا البیوت من أبوابها» (بقره/189) فرمایش خود را به آیهی کریمه مستند کرده است و نتیجهای زیبا درعین حال بدیهی و غیرقابل انکار گرفتهاند؛ اگر کسی از دروازهی منزلی وارد منزل نشود، خود بخود سارق است. برای ورود به علم پیامبر صلوات الله علیه و آله، تنها راه، راه اهلبیت علیهمالسلام است و ورود غیر از این راه، سرقت حقوق ایشان است. درمورد شرح ابنابیالحدید در مورد این فراز، نکاتی وجود دارد که در شماره چهار از همین گفتار به آن اشاره خواهیم کرد.
2.4 تفکیک بین افضلیت و خلافت امیرالمؤمنین از دیدگاه ابنابیالحدید
در فقرهای از خطبهی دوم حضرت امیر علیهالسلام حضرت در باب افضل بودن خود و فرزندانش نسبت به دیگران و نیز اختصاص حق ولایت، خلافت و وصایت به ایشان چنین بیان میکند:
لایُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آلهمِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ ً ... وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ (نهجالبلاغه، خطبه 2)
ابنابیالحدید در شرح این فرمایش نکاتی را بیان میدارد که تعجب هر فرد منصفی را بر میانگیزد. او میان نص به خلافت با افضلیت نسبت به خلافت، تفکیک میکند. در آنجا شارح «حق ولایت» را مساوی با امارت و حاکمیت میداند و به اختلاف دیدگاه یبن شیعه و سنی در این زمینه تصریح میکند: شیعه معتقد است که پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح به خلافت و ولایت او و فرزندانش کردهاست، اما اهل سنت معتقدند، آنان خصوصیتهای حق ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله را دارا هستند، اما ین دلیل بر نص بر خلافت ایشان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله نیست!
در شرح مسأله «وصایت» حضرت هم، او اعتراف به وصایت ایشان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله دارد، اگرچه بین عامه، برخی افراد منسوب به عناد با حضرت، منکر وصایت اویند؛ اما با اینحال وصایت او هم دال بر خلافت ظاهری او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله نمیشود! بلکه وصایت او در اموری با شرافتتر و با ارزشتر از این امور ظاهریه است!
در باب کلمه «وراثت» نیز اشاره به اختلاف شیعه و سنی دارد و وراثت نزد سنیان را به وراثت در علم حمل میکند، درحالیکه وراثت اهلبیت علیهمالسلام نزد شیعه در مال و خلافت بودهاست.
او باب توجیه را در اینجا نمیبندد و در مورد توضیح «بازگشت حق به اهلش» ابتدا اعتراف به این نکته میکند که این عبارت اقتضا دارد که افراد قبل از حضرت امیر علیهالسلام، اهلیت این حق (خلافت) را نداشتهاند و شیعه همین نکنه را دلیلی بر عدم حقانیت خلافت افراد پیشین میداند؛ اما ما اعتقاد داریم که علی علیه السلام احق به امر خلافت بود؛ ولی نه به صورت نص و تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله، بلکه تنها بهصورت افضلیت وی در خلافت. یعنی در عین حال که امیرالمومنین علیهالسلام در مساله خلافت و ولایت سیاسی افضل از سه خلیفه پیشین بود، اما نصی بر این نکته برای او وجود ندارد! پس او برترین بشر بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله بر روی زمین است و احق در مساله خلافت است؛ ولی به دلیل مصالحی مانند ممانعت از ایجاد اختلاف و تشطط در امت اسلامی از این حق خود درگذشت. بعد از مدتی نیز این حق به او بازگشت. (و خلیفه چهارم مسلمین شد.) نک: (ابنابیالحدید، 1404ق: ج1/ 139-140)
به دلایل فوق است که عبارت معروف ابنابیالحدید در تقدم مفضول بر افضل از او صادر شدهاست و عمق دیدگاه وی در این عبارتش معلوم میشود، زیرا با تمام برتریهایی که حضرت امیر علیهالسلام دارد، باز هم تقدیر بر این بوده که خلافت در دست او نباشد. او میگوید:
الحمد لله الذی تفرّد بالکمال فکلّ کامل سواه منقوص ...... وقدّم المفضول علی الأفضل. (همان، 3)
ابنابیالحدید در خطبهی شقشقیه نیز درصدد برآمده تا توجیهات مختلفی درباب شکایت حضرت امیر علیهالسلام نسبت به امر غصب خلافت ارائه دهد. یکی از آنها همین معنایی است که آنفاً ذکر شد. او ذیل همین بحث، شکایتهای حضرت امیر علیهالسلام را کاملاً طبیعی دانسته و معتقد است هر فرد دیگری که خود را در این ماجرا افضل از دیگری بداند و در آن ماجرا متأخّر شده باشد، دست به شکایت و جزع و فزع میزند!
3.4 اعتراف ابنابیالحدید به أحقّ بودن حضرت در حاکمیت سیاسی
از دیدگاه حضرت علیه السلام هر فردی نمیتواند مدعی ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله باشد و درصورتی که نتواند این ادعای خود را به اثبات برساند، غاصب و سارق حق ولایت است. رسیدن به ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله پس از از دنیا رفتن ایشان، تنها از طریق خاص خود است و کسی که حقیقتاً باب ولایت اوست میتواند، مدعی جانشینی وی باشد. حضرت امیر علیهالسلام در فرازی از خطبهای که در هنگام بیعت با عثمان ایراد فرمود؛ به صراحت، حکومت و ولایت سیاسی و اجتماعی را حق خود میداند و درباره میفرماید:
لَقَدْ عَلِمْتُم ْأَنِّی أحَقُّ بِهَا مِنْ غَیْرِی َوَاللَّهِ لَأُسْلِمَنّ َمَاسَلِمَتْ أُمُورُالْمُسْلِمِین (نهجالبلاغه، خطبه 73)
در اینجا شورایی را که عمر برای انتخاب خلیفه بعد از خود تعیین کرد و افراد شورا هم عثمان را برای خلافت انتخاب کردند، با علم به اینکه آن حضرت احقّ از او (و پیشینیان از اوست)، مورد خطاب قرار داده و علت پذیرش و سکوت و تسلیم به این امر را سالم ماندن جامعه اسلامیدر برابر ناخوشیها و اختلافات بیان میکند.
ابنابیالحدید نیز متفطّن به احق بودن حضرت در این مسأله بوده و در شرح آن بیان میدارد که حضرت امیر علیهالسلام خلافت را حق خود میدانست و بر آن تصریح داشت، به خاطر عدم ورود فتنه و نزاع به دین و جامعه مسلمین راه سکوت و پذیرش را درپیش گرفت. او اشاره میکند: به همین دلیل بود که بر حضرت واجب شد تا نسبت به ماجرا صبر کند. نک: (ابنابیالحدید، 1960: ج6/167)
سپس شارح، سؤالی را مطرح میکند مبنی بر اینکه چرا حضرت که در اینجا سکوت و صبر را پیشه کردند، در برابر معاویه و اهل جمل همان روش را در پیش نگرفتند؛ در عوض با آنان به جنگ و نزاع پرداختند؟
وی در جواب به نکتهای اشاره میکند که خود حضرت در همین فراز آن را فرمودهاند. حضرت در همین فراز میفرمایند: در اینجا سکوت کردم و تسلیم تصمیم شورا شدم تا در این میان، تنها بر من جور و ظلم روا شود؛ ولی جامعه اسلامی از ظلم و جور در امان بماند. همین نکته، نشان میدهد که فتنهی معاویه و اهل شام ( ونیز فتنهی عایشه و اهل جمل) موجب لطمه خوردن به جامعه اسلامی بود. اینجا دیگر فقط منافع خود حضرت در میان نبود تا ایشان با گذشت، سکوت کند. بلکه در اینجا، سکوت وی موجب لطمه خوردن به امت اسلامی بود و لذا نه تنها سکوت نکرد، بلکه با تمام قوا به جنگ با آنان رفت.
در ادامه ابنابیالحدید به نکتهای اشاره میکند که بسیار جالب توجه است. نکتهای که به نظر میرسد در نوع خود، ظلمی بس بزرگ به امیرالمؤمنین سلام اللهعلیه است. وی میافزاید: اینکه سکوت حضرت در برابر عثمان، به علت این بود که تنها بر خود ایشان ظلم میشود، نشان میدهد که عثمان توانمندی لازم برای حکومت را از منظر حضرت امیر علیهالسلام داشته است؛ و الا اگر اینگونه نبود و مسأله شخصی نبود و بلکه مسألهای اجتماعی بود و حاکمیت عثمان برای جامعه اسلامی مضرّ میبود، بر ایشان لازم بود تا سکوت نکرده، عملکردی به مانند عملکردش با معاویه و اصحاب جمل داشته باشد. پس حکومت عثمان موجب فساد در جامعه اسلامی و جوری به مسلمانان نبود، بلکه مسألهای طرفینی بود که در اینجا ایشان صبر را بر منازعه، ترجیح داد. نک: (همان)
1.3.4 پاسخ شارح به یک شبهه در باب اغماض حضرت علیهالسلام
در اینجا شارح، سوال و شبههای را مطرح میکند و به آن پاسخی مفصل و درخور شأن حضرت امیر علیهالسلام میدهد.
1.1.3.4 شبهه
اینکه حضرت امیر علیهالسلام خود را خازن و باب پیامبر صلی الله علیه و آله و نزدیکی همراهی با ایشان را حق اختصاصی خود میداند، آیا به نوعی فخر فروشی و از خود راضی بودن او نمیشود؟ البته این اشکال، صرف فرض نیست، بلکه در تاریخ همین ایراد توسط برخی از صحابه به او گرفته شدهاست. مثلاً عدهای به عمر گفتند: امر لشگر را به دست علی بسپار. او در پاسخ گفت: «او از خود راضی تر از این است که این امر را بپذیرد.» همچنین از زید بن ثابت نقل شده که «ما فخر فروشتر از علی و اسامه ندیدهایم.» او این افراد را منحرف از علی علیهالسلام میداند و آنها را مورد انتقاد قرار میدهد.
ابنابیالحدید در مقام پاسخ از این اشکال، ابتدا تعداد زیادی روایات را با مضامین گوناگون در شأن حضرت امیر علیهالسلام ذکر میکند که همگی اولاً از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شدهاند و ثانیاً از منابع و مصادر درجه اول خود اهل سنت است. سپس خود وی به این نکته اشاره میکند که بیست و چهار روایتی را که ذکر کردهاست، تماماً از آن منابع اهل سنت نقل شده و هیچکدام از آنها را از مصادر امامیه و شیعه نیاورده است. او صریحاً بیان میکند که روایاتی همچون حدیث غدیر، حدیث منزلت، قصهی برائت، خبر مناجات، ماجرای یوم الدار (یوم الانذار) و ... که مورد تأیید شیعه است را نیاوردهاست. با اینحال، تنها به اخباری اشاره میکند که ائمهی حدیثی اهل سنت بدانها معترفند. البته وی میافزاید تمام آنها را نیز ذکر نمیکند. همچنین تنها برخی روایاتی که متهم به ضعف نبوده بلکه صحیحالسند هستند را ذکر میکند.
دو نکته مهم از کلام شارح مورد استفادهاست: اوّل اینکه علما و محدثین اهل سنت این روایات را با چنین قوت و نیز کثرتی آوردهاند، موجب سکون نفس و اطمینان به یک نکته میشود و آنهم افضلیت حضرت امیر علیهالسلام بر تمام دیگر صحابه است. نکته مهم دیگر این است که بهرغم تمام فضائلی که حضرت داراست، علمای عامه، غیر او را بر وی فضیلت و برتری دادهاند! (ابنابیالحدید، 1960: ج6/ 164)
پس از ذکر موارد فوق، ابنابیالحدید بیست و چهار روایات در باب افضلیت حضرت امیر علیه السلام می آورد که به علت اختصار، راقم سطور، خواننده را به متن اصلی ارجاع میدهد. (همان، 170)
در نهایت، ابنابیالحدید دلایلی بیان میکند که همگی دال بر این است امیرالمؤمنین علیهالسلام– چه در این مورد و چه در جاهای دیگر که به ذکر مناقب و فضائل خود میپردازد- در مقام فخر فروشی و از خود راضی بودن نبودهاست، بلکه به دلایل ذیل، این فضائل را ذکر کرده است:
1. ذکر مناقب، همگی از باب تحدث به نعمات الهی است و خداوند سبحان نیز، خود، پیامبر صلی الله علیه و آله را به این کار توصیه کردهاست. «و أما بنعمه ربک فحدث» (سورهی ضحی، آیهی 11) این مناقب، از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاصاً به ایشان تعلق گرفته است. ... ذکر آنها نشان از بزرگی شأن حضرت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله است. ... اگر در مورد هر کسی اینگونه گفته شود، او باید به آسمان برود، به هوا عروج کند، بر ملائک و انبیا به خاطر آنها فخر کند، مورد ملامت قرار نخواهد گرفت. بلکه این کار، بسیار هم مطلوب و صحیح است.
2. قطعاً حضرت با بیان این فضائل راه فخر و تبختر را نپیموده است، نه در قول و نه در فعل. او فردی متکبر نیست؛ درحالیکه او از لحاظ خلقی، لطیفترین انسان هاست و ازلحاظ طبع، با کرامتترین آنهاست.
3. چه بسا نقل این مطالب، از باب آرام شدن دل و یا از باب شکایت کسی باشد که مورد ظلم قرار گرفته و مغموم و مهموم شده است.
4. میتواند ذکر فضائل از باب شکر نعمتهایی باشد که خدای سبحان به او عطا کردهاست. در عین حال، غافل و جاهل را به این مسائل متنبه و آگاه کند.
5. در نتیجه ذکر این امور، به نوعی امر به معروف و نهی از منکر است. زیرا با بیان این نکات حق برای دیگران آشکار شده و به معروف پی میبرند. حسن ختام شرح زیبا و بلیغ این شارح بزرگ با این آیهی شریفه از قرآن کریم است:
أَفَمَن ْیَهْدِی إِلَى الْحَقِ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدِّی إِلَّا أَن ْیُهْدى فَما لَکُمْ کَیْف َتَحْکُمُون (سوره یونس، آیهی 35) نک: (ابنابیالحدید، 1960: ج6/170 تا 179)
4.4 فضیلت و مدبریت حضرت علیه السلام از دیدگاه ابنابیالحدید
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در باب فضایل اهل بیت علیهمالسلام و نیز در باب مدیریت و مدبریت این بزرگواران در نهجالبلاغه فرمایشاتی درخور توجه دارند. حضرت علیهالسلام در خطبهای که منطبق با نظر برخی از شارحان در مدینه بیان نمودهاند، (دشتی، محمد، 1379: 285) در باب فضائل حضرت امیر علیهالسلام و همچنین حقی که ایشان برای ولایت سیاسی اجتماعی خود در جامعه اسلامی و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله قائلند در فرازی از یکی از خطبههای حضرت، توضیحات مفصلی بیان میکند که مختصری از آن، چنین است. ابتدا فرمایشی که حضرت بیان کردهاند بدین قرار است:
نَحنُ الشِّعارُ وَ الأصحابُ، وَ الخَزَنَهُ وَ الأبوَابُ. (نهج البلاغه، خطبه 154)
ابتدا ابنابیالحدید ابتدا به بیان معنای لغوی برخی از لغات و سپس به شرح فرمایشات آن حضرت میپردازد. پس از آن، به این نکات اشاره میکند:
1. منظور حضرت امیر علیهالسلام، از «نحن» خود اوست؛ اگر چه در اینجا به صورت جمع آورده است. معنای کلمهی «الشِعار» در اینجا لباسی است که همراه با بدن انسان باشد. درواقع، شعار، همان لباسی است که انسان آن را پوشیدهاست. مراد حضرت از این عبارت، نزدیکی و اختصاص خود وی به پیامبر صلی الله علیه و آله است.
2. تفسیر کلام حضرت امیر علیهالسلام از «الخزنه و الابواب» به دو شکل است:
تفسیر اوّل اینکه آن حضرت، خزنه و باب علم پیامبر صلی الله علیه و آله باشد. در این زمینه ابنابیالحدید روایات و عبارات متعددی از پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر میکند که مؤید این احتمال و تفسیر است. عباراتی همچون: «أنا مدینه العلم و علی بابها... .»، « خازن علمی» و «عیبه علمی».
تفسیر دوم اینکه حضرت امیر علیهالسلام خازن و باب بهشت و جهنم باشد. البته خود همین قسیم یهشت و جهنم بودن نیز از دیدگاه ابنابیالحدید به دو شکل میتواند مورد تفسیر قرار گیرد:
یکم اینکه کسی وارد بهشت میشود که ولایت حضرت علی علیهالسلام را دارا باشد. بدین معنا که کسانی که محبت ایشان را دارا باشند، وارد بهشت میشوند و کسانی که محبت او را در دل نپرورانده باشند(و بغض او را داشته باشند)، به جهنم میروند. بهترین روایتی که در این زمینه وجود دارد، «إنه قسیم النار و الجنه» میباشد.
دوم اینکه خود حضرت مستقیماً (بدون نگاه به بحث حب و بغض ایشان) عدهای را به بهشت وارد کند و عدهای را به جهنم. ابنابیالحدید سخنی را از ابوعبید نقل میکند که در برخی از روایات اشاره به همین معنا و تفسیر دارد. «حضرت امیر علیه السلامدر روز قیامت به جهنم میگوید: «این فرد از من است؛ پس او را رها کن و این فرد دیگر از توست، پس او را در بگیر.»
3. اینکه حضرت امیر علیهالسلام فرمودهاست: «ولا تؤتی البیوت الاّ من ابوابها» اشاره به آیه شریفه قرآن کریم دارد که میفرماید:
لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها (سوره بقره، آیهی 177)
شارح در ادامه میافزاید: حضرت کسی را که از غیر باب وارد به منزلی شود، سارق نامیدهاست. این سارق یا سارق ظاهری است که حصار منزلی را بشکند و بدون اجازه وارد منزلی شود و یا سارق باطنی است که علم را از غیر استاد و محقق طلب کند. (ابنابیالحدید، 1960: ج6/ 179)
5. گفتار سوم: نقد دیدگاه ابنابیالحدید در ولایت سیاسی اجتماعی اهلبیت علیهمالسلام
در بررسی و تحلیل شرحی که شارح ذیل فرمایش حضرت امیر علیهالسلام در آخرین جمله از خطبه 37 (فنظرتُ فی أمری ...) ارائه داده است، لازم به بیان چند نکته هستیم:
1. ابنابیالحدید در این فقره از فرمایش حضرت امیر علیهالسلام، شرحی مبسوط ارائه کردهاست. شرحی که در مواردی مطابق با میل بسیاری از اهل سنت و عامه نمیباشد؛ زیرا در موارد زیادی به امامیه نزدیک شدهاست و در جایی که به بیان فضائل حضرت میپردازد، بهرغم محدودیتها و فشارهایی که از جانب آنان به سمت اوست، نهایت تلاش را کرده که از دایرهی انصاف خارج نشود. بدین دلیل جای خوشنودی است که پردههای تعصب، نگاه او را کور و مسدود نکردهاست و به برخی از حقایق در باب ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام معترف است.
2. به نظر میرسد، شارح، در مواردی تحت تأثیر فرهنگ به جای مانده از عصبیت جاهلی هم قرار گرفته است. بسیاری، مفهومی از جانشینی و خلافت در ذهن خود دارند که بازگشت به محیط قبیلهای و عشیرهای دارد. مفهومی که صرفاً به تمشیت امور روزمره و حل اختلافات درون قبیلهای از آن برداشت میشود. این نگاه، مقامی معنوی برای خلیفه درنظز نمیگیرد و خلیفه را امام و هادی امت نمیداند، بلکه حاکم و مدیر در امور مادی مردم میداند. نک: (مسجدجامعی، محمد، 1399، 56) از برخی از سخنان ابنابیالحدید میتوان استشمام کرد که نگاه وی به مسألهی خلافت، با دیدگاهی که شیعیان نسبت به خلافت دارند، تفاوت مفهومی و ماهوی دارد و به خلاف شیعیان، هدایتگری معنویت را رکنی از ارکان خلافت نمیداند.
3. بهرغم اینکه در مواردی وی رعایت عدالت و توازن را کرده و حقایق را انکار نکردهاست، با این حال در همین فراز از شرح او از خطبه 37، انتقادات و سؤالاتی نسبت به او مطرح میشود که در نکات ذیل میتوان از ابنابیالحدید پرسید:
الف. او در اوایل شرح خود، این نکته را بیان میکند که حضرت امیر علیهالسلام با بیان خازن و باب و نیز لباس و صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله بودن، اشاره به اختصاص و نزدیکی هر چه بیشتر خود به پیامبر صلی الله علیه و آله نمودهاست. اما سؤال این است که آیا ابنابیالحدید اطلاع از این مطلب ندارد که این حق اختصاص و قرابت به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله چه لوازمی دارد؟ مگر امکان دارد پیامبر صلی الله علیه و آله در جایجای حیات خود به این امر اشاره داشته باشد، با این حال، ولایت سیاسی اجتماعی خود را به فرد دیگری پس از خود تحویل دهد؟ آیا این امر از نه تنها از شخصی مانند پیامبر صلی الله علیه و آله که اعقل الناس و حکیم ترین آنان بودند، بلکه از یک فرد عادی که بهرهای متعارف از عقل داشته باشد، بعید نیست؟
ب. ابنابیالحدید در یکی از بخشهای شرح خود، سارق را به دو گونه میداند و یکی از انواع آن را سارق باطنی میداند. تا اینجا به درستی بیان و شرح کردهاست. اما از اینجا به بعد اشکالی به بیان وی وارد است. با توجه به اینکه، وی سرقت باطنی را سرقت در علم میداد، به نظر میرسد وی عامداً و یا ناخواسته به بیراهه رفته است؛ زیرا درست است که خود را به ناحق، باب علم دانستن نوعی سرقت است، اما اولاً کسی مدعی نیست که در این زمینه رقیب حضرت امیر علیهالسلام است و او باب علم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ ثانیاً منظور حضرت امیر علیهالسلام از سرقت حق او، سرقت ولایت و خلافت و جایگاه سیاسی و اجتماعی اوست که توسط سه خلیفهی پیش از وی به یغما رفته است. در اینجا شارح حقیقت را کتمان کرده است و راه درست را نپیمودهاست. شاید به همین دلیل باشد که وی با علم به افضلیت حضرت امیر علیهالسلام نسبت به خلفای دیگر، بر تقدم مفضول (خلفای اول تا سوم) بر افضل، خدای متعال را شکر میکند و در بخشی از شرح خود که قبلاً اشاره شد و در آنجا شکر خدای سبحان را بر مقدم کردن مفضول بر افضل میکند.
به نظر میرسد، این دیدگاه نه تنها منطبق با آموزههای اصیل و بدیهی دین اسلام منجمله اعتقاد به حکمت و عدل الهی نباشد، بلکه حتی با دریافتهای عقل سلیم و وجدان بیدار هم همخوانی نداشته باشد. چگونه امکان دارد خدای سبحان که اعقل عقلا، بلکه خالقالعقل است، فردی که نه تنها مفضول است، بلکه چه بسا فردی بدون هیچ وجه فضلی را بر فردی که افضل از تمام نوع بشر (بهجز پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله) است، مقدم کند؟ تنها عاملی که میتواند این مسأله را رقم بزند، غصب، ظلم و سرقت حق حضرت علیهالسلام است. شیخ طوسی چنین دیدگاه سخیف و غیرعاقلانهای را اینگونه نقد میکند:
اما آنچه دلالت میکند بر اینکه امام در ظاهر باید از همه بالاتر و افضل باشد این است که ما میدانیم و روشن است که مقدم کردن فرد مفضول و پائینتر بر فرد افضل (عقلاً) کار قبیحی است .... و در علم به قبح چنین امر بدیهی هیچ یک از عقلا اختلاف ندارند ... و زمانی که خداوند امر نصب امام را عهدهدار است (عقلاً) واجب است کسی را انتخاب کند که در پیش ما ظناً و علماً از همه بالاتر باشد؛ یعنی فردی که مسلمین اطمینان و علم دارند به اینکه از همه افراد بالاتر است. (طوسی، 1406ق: 308، 309)
ج. شاید بتوان گفت: کتمان حقیقت توسط ابنابیالحدید، امری عامدانه بودهاست. درواقع، وی بر اساس پیشفرضهایی که در ذهن بسیاری از علمای عامه رسوخ کردهاست، در مورد این امر خطیر قضاوت کردهاست؛ قضاوتی نابجا و ناشی از تعصبات کورکورانه. در این زمینه شواهدی نیز وجود دارد. یکی از آنها در خط پایانی فقره قبلی گذشت. شاهد دیگر را میتوان در عبارت وی نسبت به مخالفین حضرت امیر علیه السلام برداشت کرد. او در جایی که در مقام دفاع از ذکر مناقب حضرت توسط خودش برآمدهاست، بیان میکند کسانی که به حضرت امیر علیهالسلام خرده گرفته اند، منحرف از علی علیه السلام هستند. درواقع، انحراف از امیرالمؤمنین سلام الله علیه به گونهای انحراف از راه ایشان و نیز از مسلک و عقاید وی است. اگر امیرالمؤمنین علیهلسلامدر روش و مسلک، راه خود را از کسانی که حق وی را در مسألهی ولایت غصب کردند، جدا نمود و بر فرض، این علی بن ابیطالب علیهالسلام است که در این اختلاف دیدگاه بر حق است، پس دستهی مقابل او، به ناحقند؛ اما ابنابیالحدید، این لازمهی کاملاً آشکار را نادیده میگیرد و به آن تصریحی ندارد. چنین کتمان حقی بزرگترین انتقادی است که به او وارد است.
شایان ذکر است بهرغم این کتمان حق، میتوان در عین حال، او را در میان علمای عامه، از منصفترینشان دانست؛ زیرا اوّلاً او به بسیاری از فضایل آن حضرت تصریح و اعتراف دارد در حالیکه قریب به اتفاق دیگر علمای سنی مذهب، همین میزان صراحت در مسأله را نیز نداشته و حقایق را در حد گستردهتری کتمان میکنند. ثانیاً در مواردی به نظر میرسد به علت همین نکاتی که ابنابیالحدید در باب حقانیت امیرالمؤمنین علیهالسلام بدانها معترف است، تا حد زیادی به دیدگاههای شیعه و امامیه نزدیک شدهاست و به صورت ضمنی آنها را پذیرفته است. حتی بعید نیست قائل به این نکته شویم که به علت خفقان زمان، او در این زمینه تقیه میکرده و اعتقاد راسخ اما مخفیاش، همان اعتقادات امامیه در باب ولایت و امامت سیاسی ائمه علیهمالسلام باشد. به همین دلیل است که برخی از علمای عامه، ابنابیالحدید را از خود نمیدانند و گاه معتقدند او راه ضلالت را پیموده (به اعتقاد آنان)، رافضی شده و به مسلک امامیه پیوسته است. (http://www.valiasr-aj.com)
د. در یکی از فرازها، شارح، نقل فضایل را از باب امر به معروف و نهی از منکر میداند. در آنجا وی به این نکته اشاره میکند که حضرت امیر علیهالسلام از باب امر به معروف، فضائل خود را بیان کردهاست تا حق برای دیگران مخفی نماند و آشکار شود. اما سؤالی که مطرح است این است که اگر بیان فضایل، بهگونهای بیان حق است، یکی از فضائل آن حضرت، بلکه از افضل فضائل آن حضرت که بارها مورد اشارهی پیامبر صلی الله علیه و آله، خود ایشان و دیگر ائمه معصومین علیهمالسلام بودهاست، جانشینی بلافصل ایشان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است. چیزی که نه میتوان آن را انکار کرد و نه بر هر فرد منصفی مخفی است. در اینجا چرا امثال ابنابیالحدید حق را کتمان میکنند و واقعیت مطلب را برای دیگران بازگو نمیکنند؟
به هرحال حضرت امیر علیهالسلام را نمیتوان با هیچ یک از خلفای پیشین وی، مقایسه کرد. این مسأله حتی برای فردی همچون ابنابیالحدید سنی مذهب هم مغفول نماندهاست. زیرا امام علیهالسلام به محمد بن ابیبکر، هنگام انتصابش به فرماندهی لشگر مصر میفرماید:
فَإنّه لاَ سَوَاء، إمامُ الهُدَی و إمَامَ الرَّدِیء (نهج البلاغه، نامه 27)
«امام هدایتگر و زمامدار گمراه هرگز یکی نیستند.»
ابنابیالحدید، امام هدی را به خود حضرت تفسیر میکند و امام گمراه و پست را به معاویه شرح میدهد. (ابنابیالحدید، 1960: ج6/170)
اما با تمام این احوال وی در بزنگاه ماجرا، قافیه را میبازد و حق را کتمان میکند. یکی از نویسندگان در این زمینه چه زیبا می نویسد:
واقعیت اینست که مردم، امیر مؤمنانعلیهالسلام را از دست دادند، اما تاریخ و بشریت حقیقت را فراموش نکرد. دیدگاه حضرت به سیاست مردم، نگاه دیگری بود. اگر حکومتش کوتاه بود نه از آن جهت که نمیتوانست یا از راه و رسم آن آگاه نبود، بلکه نمیخواست آن را به زور و ظلم جستجو کند. (فاضل مشهدی، محمد کاظم بن محمد، 1373: 16)
6. نتیجهگیری
در تحلیل و نقد شرح ابنابیالحدید در این فقرات از فرمایشات حضرت امیر علیهالسلام باید به این نکته اذعان کرد که تا جایی که بحثی از خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام و ولایت سیاسی اجتماعی آن حضرت نباشد، وی راه انصاف را میپیماید و به بیان فضائل ایشان میپردازد. اما در جایی که بحث از امامت، خلافت، رهبری و ولایت سیاسی و اجتماعی ایشان شد، وی به بیراهه رفته و با کتمان حقیقت، غیرمنصفانه سخن میگوید.
درحقیقت طبق فرمایش حضرت امیر علیهالسلام در نهجالبلاغه، ولایت امر حضرت، حقی بر گردن مردم بوده است و با انتخاب فرد دیگر و یا با غصب این حق از جانب یک فرد یا یک عده، نمیتوان آن را نادیده گرفت و واقعیتی که حکم مطلوب خدای سبحان است، مرفوع شود. این نکته از جانب ابنابیالحدید مورد غفلت قرار گرفته است. خود حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام در این مورد میفرماید:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بِوِلَایَةِ أَمْرِکُمْ (نهجالبلاغه، خطبه 216)
این گونه نیست که در حکومت اسلامیتنها تمام حقها بر گردن مردم و به نفع مردم باشد. بلکه هم حاکم بر گردن مردم حق دارد و هم مردم بر گردن حاکم دارای حق هستند. نک: (قربانی، زین العابدین، 1368: 199)
درباب فلسفه سکوت آن حضرت نیز همانگونه که ذکر شد، از دیدگاه او، از سویی به خاطر حفظ انسجام و وحدت جامعه اسلامی حضرت سکوت کرد و از دیگر سوی، هر آن کس که قدرت بیشتری بر به چنگ آوردن حکومت و خلافت داشت، پیروز میدان بودهاست و چون حضرت امیر علیهالسلام نتوانست این گوی را از دست ابابکر و عمر برباید، به همین دلیل به این حکم، گردن نهاد و خلافت آنان را پذیرفت و با آنان بیعت کرد.
قرآن کریم.
نهجالبلاغه.
ابن ابی الحدید. شرح نهج البلاغه، ج6. بیروت: دار احیاء کتب العربیه، 1960.
ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1: قم: مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.
ابن منظور، محمد بن مکرم. لسان العرب. جلد 15. بیروت: دار الاحیاء، 1408 ق.
اسماعیل بن حماد جوهری، ، الصحاح، ج 6، بیروت: دارالعلم للملایین،1376.
الفیومی، احمد ابن علی، المصباح المنیر. بیروت: دار الاعلام، 1401ق.
دشتی، محمد. ترجمه نهج البلاغه. قم: انتشارات صحفی، 1379.
شیخ طوسی، محمد بن حسن. الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد. بیروت: دار الاضواء، 1406 ق.
طریحی، فخر الدین بن محمد. مجمع البحرین. جلد 1. تهران: مرتضوی، 1375.
غلامعلی احمد، شناخت نامه نهج البلاغه،: تهران، انتشارات سمت،1389.
فاضل مشهدی، محمد کاظم بن محمد. نظام نامه حکومت، شرح و تفسیر عهدنامه امیر مؤمنان. قم: انصاریان، 1373.
قربانی، زین العابدین. “ضرورت وجود حکومت از دیدگاه نهج البلاغه.” اصول و شیوه های حکومت اسلامی در نهج البلاغه در، توسط جمعی از نویسندگان، 193-202. قم: بنیاد نهج البلاغه، 1368.
مسجدجامعی، محمد، تا راه گم نشود، قم: مؤسسه راهبردی مرام، 1399.
معین، محمد. فرهنگ معین. جلد 2. تهران: امیر کبیر، 1371.
نادم، محمد حسن، در آستانهی نهجالبلاغه، قم: دفتر نشر معارف، 1391.
گروه پاسخ به شبهات www.waliasr_aj.co/persian/shownews.php?idnews= . (دستیابی در 02 02، 1397).
www.wikishia.net، ذیل مدخل ابنابیالحدید.